زنگ زد دعوت کرد خونشون برای جلسه با یکی که اسمشو تریلی باید میکشید! بیشتر که پرسیدم فهمیدم کاندیدا شدن ایشون، میخوان آشنا بشیم باهاشون و ازین حرفا!

احتمالا پشتش هم گرمه تو انتخابات!

گفتم کیا هستن دیگه تو اون جلسه؟ یه چنتا اسم گفت.

من:

واقعیتش اینه دوست ندارم اصلا ببینمشون. حالا ما با هم اختلاف فکری پیدا کردیم، ولی پدرکشتگی که ندارم باهاشون! ولی رفتارهاشون یه جوری عوض شد که انگار از اول و ازل دشمن بودیم!

 

گفتم جهنم الضرر شناختن یه کاندیدا! نمیرم. بعدا بهم گفت چه ربطی داره؟ برو. ولی دیگه دیر شده بود.

ظاهرا کاندیدای محترم جدیدا اومدن دفتر نشریه زدن. پرسیدم آدرس رو، شاید بعدا رفتم دفترش حرف زدم باهاش ببینم برنامه داره؟ آدمه؟ یا چی؟

الان ازم ناراحته که چرا زودتر نپرسیدم ازش. میخواستم بپرسم، هی جور نشد خب ولی فکرم نمیکردم بگه باید میرفتی

ید طولایی دارم در ناامید کردنش

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آگهی رایگان شرکت پیک فناوران سما امیـلی در روسیــه Nerdy Keyboard طراحی داخلی ساختمان مهربان Maria تجربیات من از زندگی و کار فروشگاه سیم و کابل تک غرب روزمره‌ها