خیلی بده یه چیزی مث مورچه هی روحتو بخوره. هر جا میری، هر کاری هم میکنی از فکرش بیرون نمیای. نمیشه.
چرا بخاطر اینکه ممکن بود یه روز و یه ساعت توی یه مکان باشیم و نشده حسرت بخورم؟ خیلی فکر کردم! من انقد مشتاقم؟ یا انقد کنجکاو؟ یا شاید این مورچه اس که ول نمیکنه. این جنگ دیوونه کننده س.
پس کی تموم میشه؟
دلم میخواد امروز بعد دانشگاه یه راست برم چیذر، کنج امامزاده بشینم و .
دلم خیلی تنگه. همین.
درباره این سایت