دندونپزشکی ده دقیقه ای خونشونه، گفت تو هم میای بریم؟ من برم مطب، تو بری خونشون؟ دیدم فرصت خوبیه، اونجا موندنم شاید دو ساعتی بشه. فعلا کشش شب موندن ندارم. چند ماه هم هست هی پیچوندم خونشون نرفتم. هر چند میدونستم میگه شب بمون، ولی فعلا بهونه برگشتن دارم.

فقط سعی کردم دیگه شاد و شنگول برخورد کنم، که کم موندنم جبران شه. و هی حرف و سوالات بودارش رو یجوری رد کنم حس کم محبتی نکنه و نره تو فاز غر زدن!

اونجا بودم که بهم زنگ زده با صدای خسته و نالان که کجایی؟ میگم خونه فلانی. میگه حالا من به این بچه چه جوابی بدم؟ بهونه تو رو گرفته! میگه بریم پیشش! (یعنی رسما من مث این خانم های متأهلم که باید با همسرشون هماهنگ باشن جایی میرن! با این تفاوت که من انگار چند تا شوهر دارم!) گفتم شب میام اونجا!

هیچی دیگه! از همون راه که برگشتم رفتم خونه اونا. میگم من یه هفته نباشم این بچه اینطوری دلش تنگ نمیشه، که وقتی یه روز منو نمی بینه ها! قشنگ حدود یه ساعت مراسم بوس کردن و بازی داشتیم تا رفع دل تنگی شده

 

+ ناراحت بود که حس می کنم مسؤولم بهم بی اعتماده. گفتم هر چقدر خودت گزارش کارت دقیق و شیک باشه بیشتر بهت اعتماد میکنه. وقتی بیش از انتظار طرف بهش اطلاعات دسته بندی شده بدی خودش میکشه عقب، کار رو میسپره بهت. ( به شرط اینکه کرم درون نداشته باشه!)

به جای انشاء نویسی باید برای هر اطلاعاتی توضیحات ثابت و کوتاه بسازی، و هر اطلاعاتی هم از قبل هست استفاده کنی.

یه طوری که هیچ چیز به تو وابسته نباشه دیگه، هر کی فایل رو باز کرد همه اطلاعات لازم درباره کار دستش بیاد. اینطوری آرشیوهای مرتب و کارآمد ساخته میشه.

نشستم گزارش نویسی تو اکسل و پرونده سازی مناسب کارش رو یادش دادم. خودش هم اعصابش راحت تر شد. 

 

+ مقاله شو فرستاده میگه بخون نظرتو بگو. بعد انگار نتونست پنهان کنه استرسشو، گفت این روزا فشار زیادی رومه، باید دو هفته ای کار رو ببندم. درکش میکردم. گفتم فلانی هر چقد فشار آورد کاری بهش نداشته باشی ها، فقط بشین سر کارت و تمومش کن. اون نمیذاره کارت تموم شه. دلش هم نمیسوزه. التماس و اصرار هم نکنی بهش ها! اصلا جواب نمیده. فقط کارت رو جدی بگیر، یا اونم جدی میگیره یا نمیگیره. به نتیجه فکر نکن.

فقط بدون که اون کار تموم نشه هیچی دست تو نیست.

بعد دیدم بعله! منشأ استرس هاش دقیقا اوشون اه! هم تهدیدش کرده، هم گفته تو نمی تونی!

کارش همین بود همیشه، توی دل طرف رو خالی میکرد، کمکی هم نمیکرد، فشار اضافه هم می‌آورد، تو شرایط بحرانی هم کلا کارت رو میفرستاد هوا! موقع کار با اون بود که مو سفید کردم اصن!

ولی انقد پوست کلفتم کرد که یحتمل تنها خیرش همین بود!

روز آخری که پیشش رفتم گفت تو واقعا پرتلاش بودی!! اولین و آخرین تعریفش بود ازم!

بماند که من اینم نیستم، ولی برای کار با اون و ارتباط باهاش تلاش کردم.

 

+ پس چرا آخه؟!

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پکیج و رادیاتور ارائه ی انواع عطر و ادکلن وبلاگی برای پوریا پورسرخ زندگی زیبا... ateliyearak وب سایت تخصصی مجتبی ریاحی نسب مجالی برای تسهیم دانش و تجربیات رایانه سیستم پانزدهـــم فروردین Barbara