رفته بودم سراغ یادداشت های قدیمی.

یادم بود که توی همه این سال ها که نوشته های عمران صلاحی و رویا صدر و زرویی و کیومرث صابری و کلی کتاب و مجله را خوانده بودم، فقط دو تا از نوشته ها چشمم را گرفت، انقدر که همه چیزشان درست و تر و تمیز و به اندازه بود.

یکی شان نوشته یک دانشجوی دانشگاه تهران بود که قبل از انقلاب شهید شده بود.

یکی دیگر را چند سال پیش توی وبلاگی که خاطره هایی از نویسنده های مختلف جمع میکرد خوانده بودم. اسم نویسنده را نگذاشته بود، از ادمین پرسیدم.

آمده بود برایم اسم را گذاشته بود. همه این سالها اسم آن نویسنده یادم رفته بود و دلم میخواست باز یادم بیاید.

چرا باید همین امروز آن اسم را ببینم و بفهمم نویسنده آن متن که آن قدر به تحسینم واداشت او بوده؟!

 

حتی حالا دارم فکر میکنم نکند همانجا نقطه آشنایی بود؟ همان نقطه ای که این سالها یادم نمی آمد دقیقا کی و کجا بوده.

دارد کم کم یادم می آید که خودم پیش از ادمین، نمیدانم چطور نام نویسنده را پیدا کرده بودم و رفتم نوشته هایش را خواندم و خواندم و.

 

 

 

+ هی یادداشت ها را میخوانم و .

هی احساس میکنم یک قلب اضافه لازم دارم.

آن روزها که از هم دور بودیم چقدر همه چیز مهربان تر و آرام تر بود.

چقدر کم حافظه شدم! چه آدم هایی که حتی یادم نبود یک روزی انقدر دوست بودیم. 

چقدر تغییر کرده ایم! چقدر بزرگ شده ایم، چقدر تلخیم، حالا باید چقدر تلاش کنیم که بندی بزنیم دلهایمان را.

پاک یادم رفته بود آن قربان صدقه ها و مهرها! حالا حتی توی نوشته هایمان هم مهربان نیستیم.

گردنه هایی که گذراندیم سوغات ناگزیری برایمان داشت.

اما باید انتخاب میکردیم.

 

بله! حالا که دارم آن روزها را مرور میکنم میبینم ما انتخاب کردیم. انتخابهای زیادی. و هر کدام حاصلی داشته، حتی اگر حواسمان نباشد.

 

 

+ چرا انقدر امروز دلم برای رنگ و قلمو و قلم تنگ شده؟ انگار اینها در ذهنم معنی آرامش و تنهایی آرام میدهند.

 

+ یعنی از خلق جهان پاکدلی بگزینم.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

FARAPC sangsabb Gillian Janna معرفي انواع محصولات آرايشي بهداشتي و درماني خیال پردازی های یک عابر................فراق نامه backlinkex تور کیش و اطلاعات و اخبار جزیره زیبای کیش ای بوم دکتر کاوان