خوبیش این بود هوا خیلی خوب بود و بارون و برف و ویو رِ رِ!

ولی در کل هیچ وقت تا این حد احساس خسران نکرده بودم از وقتی که جایی گذاشتم و فکر و اعصابی که خرج کردم.

وقتی اوردوز میکنم دیگه نمیتونم جزئیات بگم. فقط میتونم بگم که مطمئن بودم هیچ کس باورش نمیشه اونجا چه خبر بوده.

الحمدلله روز آخر اومدن یه سر بزنن. بهش گفتم بیا برات توضیح بدم این چند روز رو. نه ازین نظر که رفیقیم. ازین نظر که تو اونجا مسوولی و باید بدونی این ور ماجرا چه خبر بوده. میدونستم احتمال سوزوندن بلیطم هست پیشش. ولی گفتن بهتر از نگفتن بود.

الطاف خفیه بود که تو همون دو سه ساعتی که اونجا بود، خیلی تمیز یه بساط هم سر خودش در آوردن و به شکل فول اچ دی حرفهام براش اثبات شد.

گفتم تازه ببین تو مسوول بالادستی بودی این کارو باهات کردن. تو خود حدیث مفصل بخوان.

جوری داغ کرده بود که من اونو داشتم آروم میکردم.

 

+ رفته بودیم فرم ها رو نشون بده و درباره طرح حرف بزنه. سه تایی نشستیم باهاش حرف بزنیم. آخر وقت بود و رئیس هم رفته بود. رفتیم اتاق رئیس

اول در اتاق باز بود، بعد نیمه شد، بعد رسما گفت اون درو ببند صدا نره بیرون.

خب خوبه که خودت رئیس رو خوب میشناسی! ما هر چی میگفتیم، یه اطلاعات اضافه هم اون میذاشت روش. هر چند بالقوه عین همن، یکم این یکی گوشش بازتره.

بهش گفتم دقیقه نودی که هستید، انتخاب آدم تون هم که افتضاح، نمیدونید کدوم از بچه ها چه توانایی هایی داره، ارزیابی بعد از کارم که ندارید. چرا هی از صفر شروع میکنید، عبرت نمیگیرید؟

دیگه تواضع رو گذاشتم کنار، گفتم تو فلان طرح رو راه انداختی، من اصن کپ کردم چطور میخوای انجامش بدی! بعد اصن میدونی ایشون المپیادی این رشته اس؟ میدونی یکی بتونه اینو انجام بده اینه؟

میدونی فلانی و فلانی سالهاست دارن تو این حوزه کار میکنن؟

میدونی اگه یه گروه بتونه طرحی که برای تابستون ریختی رو بریزه بچه های تیمی هستن که یه بار کار کردن و خروجی شونو دیدید، ولی هیچ وقت نگفتید چرا کارشون با کار اون یکی تیم فرق داشت؟ چرا بازدهی دو تا گروه با یه طرح متفاوت بود؟

طبعا جواب همش نه بود!

گفت من خیلی از کارها رو میسپرم به بقیه. گفتم حاضری اون طرح هم بدی؟ گفت نه. گفتم چرا؟ گفت چون حساس و کشوری اه.

گفتم مطمئنی بچه ها نمیتونن؟

گفت اینا با ما یاد گرفتن. گفتم خودت چطور یاد گرفتی؟ گفت منم تو کار یاد گرفتم. بلد نبودم.

گفتم میدونی الان بچه ها برای جاهای دیگه انجامش نمیدن و تجربه دار نشدن؟ گفت نه نمیدونم. گفتم ببین! نه شناخت داری، نه اعتماد، نه میخوای به دستش بیاری!

 

خیلی گفتیم. من دیگه دو سالی بود که به این نتیجه رسیده بودم اینا قابل اصلاح نیستن. ایضا گفتن اثری نداره. این بار خودش هم یه ضرباتی از رئیس خورده و یکم درک میکنه!

دیگه قشنگ گوشه رینگ بود و هیچ دفاعی نداشت. گفت اصن تقصیر فلانیه که به شما طرح ها رو توضیح نمیده و توانایی بچه ها رو هم معرفی نکرده!

گفتم اولا اون امین شماست. سر رفاقت دلیل نمیشه بیاد همه چیزو توضیح بده. اجازه داره اصن؟ گفت نه چیزی نیست که!

گفتم اتفاقا هست! اجازه داره؟ مجبور شد رسما اجازه بده.

دوما اونم شناخت دقیقی نداره. از کجا بدونه رزومه این همه آدم رو؟ 

 

 

دیگه بعد با بچه ها جمع شدیم گفتم اسم بچه های امن و چند وجهی و خصوصا عمیق و فکری رو بگید برای تشکیل گروهی که طرح ها بهشون ارائه بشه برای بررسی و طراحی. از بیرون کسی بیاد امن نیست. نمیخوام هر مشکلی پیش اومد داغ کنه بذاره بره. ما الان فرض رو بر این میذاریم هشتاد درصد چیزی که ما بگیم عملی نمیشه. ولی نمیشه رفیقمون هم تنها بذاریم تو این بلبشو. سه ماه بمونیم پای کارش. اگه اثری نداشتیم تموم کنیم.

شرط هم اینه که فقط تصمیمات رو ریز برسونه به معاون. فعلا گروه رو معرفی نکنه. اگه عملی شد و خروجی دیدن، گروه کم کم رو بیاد.

بعد هم برای هر کی یه رزومه اونجوری که خودمون میدونیم درست کنیم که مث این بار گل نکارن آدم های اشتباه!!

 

همه چیز به همین وضوحه ها! همینقدر عیان! ولی نمیشه اینا رو بهشون گفت! اصن فهمشون نمیکشه، ببینن و بفهمن هم میترسن کارو کلا تعطیل میکنن.

 

 

+ بعد از رای دادن شناسنامه مو یادش رفت پس بده.

پیگیری کردم مسوول مربوطه نبرده تحویل بده. برده بود خونه! بعدم رفته ماموریت. معلوم نیست چه بلایی سر شناسنامه بیاد خلاصه.

 

 

+ نه که من خیلی حال میکنم با رئیس کار کنم، همین سالی یدونه هم تعطیل تا اطلاع ثانوی! ایضا اون یکی معاونش هم رفت تو لیست سیاه.

یعنی یه جوری شده که اگه منو ببینه خوش آمد میگه!

 

+ عاشق رعایت های بهداشتی مردمم! ماسک میزنه، با دست میدش پایین. با دستی که توی دستکشه چشمشو پاک میکنه و.

همه برنامه هام بخاطر کرونا لغو شده و من در حال موج مکزیکی رفتنم!

 

++ نشستم خیل عظیمی از وسایل رو ضدعفونی کردم. خوبه یه ژل ضدعفونی داشتیما. با این مسخره بازیا مگه الان وسایل ضدعفونی گیر میاد؟ دو سه دور هم لباس شستم (البته ماشین لباسشویی شست)، کیف پول و کوله و هر چی بیرون برده بودم هم تو مواد شوینده گذاشتم برم بشورم. من که دیگه عمرا برم بیرون. به دردسرش نمی ارزه.

همین کمون دو هفته ای یعنی قطع روابط، به اینش هم فک میکنم میبینم نمیشه قطع رابطه کنیم که. پس همه با هم مث بچه خوب بیرون نریم بشه حداقل خونوادگی معاشرت کنیم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رویای عشق Jonathan Jennifer ناب چت,تاب چت,تاپ چت,ناب گپ,تاپ گپ,تاب گپ هاشم عباسی golderkala James مـاده گـرگ وحشـی تکنیک های سئو