امشب دیگه خیلی دلمون تنگ شده بود، زنگ زدیم که میشه بیاییم خونتون؟ گفتن بیایید بابا! ما هم دلمون تنگ شده!

همون دم در هم اول یه تست حبس تنفس کرونایی ازمون گرفتن

خیلی وقته جوجه رو ندیدم خب

انقد بازیگوش شده که دیگه راهی برای کنترلش نداشتن، هر بار یکی از اسباب بازیاش ضبط شده، رفته بالای کمد. هر موقع حرف مامانشو گوش میده بهش یه دونه یه دونه بر میگردونن.

سیستم جنگ روانیشو دوس داشتم! خیلی پیشرفته شده

اول که هی میگفت میخوام برای بابا چایی بریزم. بعد میگفت فلاسک ندارم! دیگه به یه وعضی انداختشون که یه بهونه جور کنن فلاسکشو بهش بدن.

بعد از به چنگ آوردن فلاسک بلافاصله میگه بشباب (بشقاب) ندارم!

عروسکهاشو خوابونده، یه جای خالی وسطشون گذاشته، میگه اینجا جای کلوچه خانومه! چرا اینجا نیست؟ (رو به باباش) چراااا؟

بهش میگن عروسکهاتو از وسط هال بردار. با ناراحتی میگه من عروسک ندارم!! همش بالای کمده! 

بعله! و از این دست حرکت ها کلی در طول روز میزنه تا والدینش رو متوجه اشتباه بزرگی که در حقش کردن بکنه

حالا تا یه کم همکاری میکنه یا یه کار خوب میکنه سریع هم بهش برمیگردونن ها! ولی این ول نکن بودن و عذاب وجدان دادنشو دوس دارم

(البته نهایتا این روش هم شکست خورد! اثری نداشت روی کنترل آتیش سوزوندن هاش!)

 

+ شبها میشینیم با هم سوالای کنکور رو میزنیم، من تا بیام سوالو بفهمم اون جوابم میده. قبلا فک میکردم این چیزا اطلاعات عمومیه! الان فهمیدم علمه آقا خب من از جامعه شناسی و اقتصاد و امثالهم هیچی سردرنمیارم! علوم انسانی ها هم چه عالمی دارن ها!

البته حالا که یکم داره برام توضیح میده منم چنتایی درست زدم.

میگه تو که جواب درست میدی جون به جونام اضافه میشه تازه داره ذهنت با این مدل فکری راه میفته!

جدی باید یه فکری به حال خودم بکنم. یه وقتایی فک میکنم چی میشد تو مدرسه میشد چنتا رشته با هم خوند؟

اگه میشد احتمالا سه چهار تا رشته رو با هم میرفتم.

خب یعنی چی الان من هیچی از پایه این علوم انسانی نمیدونم؟

یا اصن چرا نمیشه هم ریاضی و زیست و شیمی خوند، هم ادبیات و تاریخ و جامعه و هنر و کارهای فنی و یدی؟

من همش دلم میخواست مدل آموزشی مون مث مکتب خونه های قدیم بود که هم فیلسوف میشدن، هم پزشک، هم معمار، هم شیمیدان، هم شاعر و چنتا چیز دیگه.

مای فیوریت پرسن: شیخ بهایی

 

 

++ اومده بودم یه چیز دیگه بنویسم، نمیشه، انگار نوشتنی نیست.

نفهمیدم چی شد، کجای یادداشتش بودم، چی خوندم که یهو چشمام پر شد. هم از پیش اومدنش میترسم و هم بهش نیاز دارم. دلم میخواد وقتی پیش میاد، قبلش این گره محکم شده باشه، انقدر که هیچی بازش نکنه.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ مخصوص مدیر مدرسه هدایت مجن دانستنیهای فنی خودرو تهویه رویا نوین ایرانیان کهربا رنگین باربری ونک دانلود آهنگ جدید بازاریابی اجتماعی خیریه از منظر دینی سایت سرگرمی تفریحی ifunsite.ir