ترکیبی بود از هنر و تکنولوژی و مسائل فکری-نظری، انقد به نظرم جالب بود که بهش پیشنهاد کردم این رشته هم هست. همون یه دونه رو وسط یه عالمه انتخاب گنجوند و از قضا همون رو قبول شد. اما از اونجایی که رشته جدیدی بود تو ایران، و کلا رشته ی خیلی به روزی بود و ما هم نظام آموزشی مون پوسیده، خوب تدریس نشد. همیشه از من شاکی بود که تو اینو تو دامن من گذاشتی.

بعدا شرایطی پیش اومد که واسطه ورودش به دنیای کاری توی همین رشته شدم. راضی بود، خیلی. میگفت این همون چیزیه که من دوست داشتم، مناسب روحیه ام بود. تازه فهمیدم رشته ام چی بوده. ناراحتم که چرا درس نخوندم اون موقع ها و به افسردگی و نیی گذروندم.

 

 

 

یکی از کتابهای اون دوره ش رو پیدا کرده، داده دستم. میگه ببین رشته ما چی بود.

خوندم، یه جاهاییش معلوم بود عاریه و ترجمه اس و بد ترجمه شده. بهش گفتم اینا رو اشتباه معنی کرده، یا بد معنی کرده. ولی.

کتاب خوبی بود. هدف داشت!

 

آه حسرت از دل پر درد کشیدم! چیزی خوندن که هدف داشته! هر چقدرم به روز نبوده. یا بد تدریس شده.

ظاهرش همیشه این بود که من رشته خوبی خوندم، من جای درستی بودم، من زیر پام محکم بود. اما این بار واقعا من به اون غبطه خوردم. یادم اومد عمر پای چه مزخرفاتی گذاشتم. که اگه خودم با هدف و دلیل وارد این رشته نشده بودم، الان نمیدونم کجا وایساده بودم. فقط میدونستم وظیفه دارم اینو بخونم، و خوب خوندم. اما.

چون مث بقیه نمیتونستم شبیه یه ربات عمل کنم، هر چی به خوردم میدن بدون فکر قورت بدم، وصله ناجوری بودم.

با اینکه از شر اون مزخرفات راحت شدم، ولی سایه اش سنگینه هنوز.

 

 

چه خوش گفت اسکویی کلویس! چقد من از تو لجن بدم میاد!

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نابترین آهنگ ها سرگرمی برای کودک 10 ماهه مای چت وبلاگ شخصی مداح و خواننده انقلابی کربلایی اسماعیل ارندان 09168981577 یادداشت‌های یک زندگی ایران اتوماتیک در هود صنعتی استیل رونق تولید